مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

مهران

سلام مهران جان خوبی  مهران جان ماشاالله خیلی شیطون شدی خیلی هم بلا دورت بگردم  حرف زدنت هم بهتر شده اگر کلمات را غلط میگی اما حرف زدنت خوبه  مهران جان وقتی حرف میزنی تو بینی حرف میزنی و ما از دست شما میخندیم  مهران جان با لحجه و کلمات یزدی صحبت میکنی مثلا میگی اینوکا اینوکا یا گونده  مهران جان یک ماه هست شعر عمو زنجیر باف را برات میخوانیم و شما جواب میدی. عمو زنجیر باف شما هم میگید بله زنجیر من را بافتی بله پشته کوه انداختی بله بابا امده چی چه ......  مهران جان هفتی که پدر بزرگم فوت کردند ما یک هفته خانه یشان بودیم ان یک هفته به ما بد گذشت و به شما خیلی خوش گذشت همش بیرون در با بچه ها بود  خان...
20 خرداد 1394

از دست دادن پدر بزرگم

مهران نمی دونم از چی بنویسم .... دلم گرفته 8 خرداد 94 پدر بزرگ مهربانم در سن 88سالگی را از دست دادیم.... پدر بزرگی که همه بهش میگفتند آبا در خانه باز بود. هر پنج شنبه شب خانه ابا بودیم و .   پدر بزرگم با این که پیر بود اگر هر وقت خانه اش هیچ وقت نمیگفتی هیچی نگی حرف نزنید خسته هسام زودی برید خانه بعضی وقت ها تا ساعت 1 بامدادم خانه اش میماندیم هیچی نمیگفت بس که مهربان بود .      چه روزهای خوبی داشتیم . ....... مهران جان ابا خیلی بچه ها را دوست داشت مخصوصا شما را. ...... بابابزرگم پدر شهید بود خیلی مرد بزرگی بود .... بابا بزرگم دست خیر داشت تا حالا چقدر کمک به مسجد مهدیه مدرسه و غیره .... و اخر هر ماه میرفته پیش...
16 خرداد 1394
1